در انتظار فرشته های دیگر

نی نی های من

شنبه دکتر بودم. دوقلوها حالشون خوب بود و صدای قلبشون تالاب تولوب میومد! دکتر گفت با اینکه هفته یازده شون هنوز تکمیل نشده خوبه که صدای قلبشون شنیده می شه. به باباشون گفتم ما امروز رفتیم مسجد نماز خوندیم. من و دوقلوها! یاسین گفت: چی مامان؟ با دوقلوها رفتی؟ پس من چی؟ جانم مامان! هیشکی برام تو نمیشه! ...
20 اسفند 1392

قربان

اومده می گه: مامان تو قربان باش منم آقا. گفتم: باشه مامانی. اومده می گه: سلام قربان! حال شما خوبه؟   ...
12 اسفند 1392

شکرت خدا

اون موقع که باردار نبودم، خبر حاملگی خواهرشوهر و جاریم چندان خوشحالم نکرد. وقتی باردار شدم زنداداشم کنارم بود که تست گرفتم. آزمایش خون هم دادم. احساس می کردم خوشحالی اون خیلی بیشتر از منه! اونقدر محکم بغلم کرده بود که دلم می خواست برای همیشه همینطور باشه. می گفت وقتی خبر حاملگی کسی رو می شنوه می فهمه هنوز زندگی هست! خدا هست و یه جای دیگه قلبی برای تپیدن! امروز که خبر حاملگی خودش رو بهم داد دلم می خواس کنارش بودم و سفت بغلش می کردم. حیف که دورم. خیلی دور. امروز که پشت تلفن گوله گوله اشک می ریختم فهمیدم هنوز آدمهایی هستند که اونقدر دوسشون دارم که از خوشحالی شون خوشحال می شم و با غصه هاشون غصه می خورم. یاسین بهم می گفت مامان چرا غصه م...
4 اسفند 1392
1